مرا آدم تو را حور آفریدند
تو را از من چرا دور آفریدند؟
چه گفتی روز خلقت با خدایت
که سیمای تو اینجور آفریدند
اسیر زلف موّاجت شدم من
ز مویت بهر من تور آفریدند
سر من تاس مانند کف دست
تو را با گیسوی بور آفریدند
صدایت دلنشین مانند بلبل
صدایم را چو شیپور آفریدند
رخت با تیر مژگان شد مسلح
مرا همرزم ساتور آفریدند
میان من و تو اندر تفاوت
هزاران فرق ناجور آفریدند
برای اینکه من گِردت نگردم
پلیس و گشت و مأمور آفریدند
که تا کتمان کنم مست تو هستم
برایم آب انگور آفریدند
برای عاشقان سینه چاکت
میان بیسُتون، گور آفریدند
خوشا آنان که رویت را ندیدند
خوشا هر آنکسی کور آفریدند